loading...
چت روم صورتی|صورتی چت|صورتی|چت صورتی قدیم
ستایش بازدید : 13 دوشنبه 25 دی 1391 نظرات (0)

منصور - نظرت چيه مينو همينجا يه اجراي زنده براي بقيه مريضا بزاري
- اره فكر خوبيه...... اول صبحي روحيه مي گيرن
نفس عميقي كشيد و سرشو از روي تاسف تكون داد و تكيه داد به پشتي صندلي و چشماشو بست
- برو بابا منو باش خواستم اول صبح با نشاط شي به تو خوبي نيومده
ماشينو روشن كردم
و بهش نگاه كردم
چشماشو باز كرد
منصور- خدايا شكرت بلاخره حركت كرد
لبخندي زدم و پامو با قدرت رو پدال گاز فشار دادم و به جلو خيره شدم كه يهو ديدم ای داد بيداد چرا داريم با قدرت هر چه تمام به عقب مي ريم به جاي اينكه جلو بريم
با سرعت پامو گذاشتم رو ترمز و هر دوتايمون پرت شديم جلو
با عصبانيت برگشت طرفم
منصور- مينو تو چه مرگته اول صبحي
- هان ؟چي؟خوب مي خواستم ببينم كمربندامونو محكم بستيم يا نه؟
ديگه حرص خوردنشو مي ديدم.... واي دندوناشم ديده مي شد
-خوب چيه ؟نميشه باهات شوخي كرد
منصور- تو مطمئني گواهينامه داري؟
- اره بخدا دارم .... مامانم همين ديروز زنگ زد گفت گواهينامم امده دم در خونه و خنديدم
منصور- مينو مينو
- اي كوفت مينو ای درد مينو ....چيه هي مي گي مينو مينو
ديدم ناراحت شد
- خوب عزيزم هراز بار گفتم خير سرم فاميل دارم ....يه كلمه مهندس هم دارم... مهندس كاشاني البته خانومش يادت نره
ديدم كمربندشو باز كرد و از ماشين پياده شد و به طرف در خروجي رفت
اوه خدا يعني تا این حد رفتم رو مخش
حالا كي بياد ناز اينو بكشه... خوب مي خواستم بخندونمش
دنبالش راه افتادم هي بوق زدم ولي اصلا نگاه نمي كرد
- بيا سوار شو بابا شوخي كردم چقدر تو استانه تحملت كمه بيا ديگه قول مي دم زودي بريم ويلا....... بيا ديگه
ولي اون جواب نمي دادم
قدماشو تند كرده بود منم كمي سرعتمو زياد كردم
- اقاهه اقاهه بيا بالا ناز نكن.... ديگه الان همه مي فهمن امدم پسر تور كنم بيا بالا ديگه .... ببين من چه دختر خوب و خوشگليم ....بيا ديگه
چندتا بوق پشت سر هم زدم
با كلافگي وايستاد و به طرفم برگشنت درو براش باز كردم
چند قدم به طرف در برداشت
دوباره شوخيم گل كرد
- شما كه مثل خانوما نمي گيد جلو نمي شينم و خنديدم
منصور- مينو جون مادرت انقدر اذيت نكن مي ري برو نمي ري خودم برم
نمي دونم چرا وقتي گفت جون مادرت يه جوري شدم چيزي نگفتم سر جام نشستم و منتظر شدم سوار بشه و حركت كنم يهو تمام سر خوشم از بين رفت دلم بد گرفت

مي دونستم نگام مي كنه ولي ديگه حوصله سر به سر گذاشتنشو نداشتم نزديك ويلا شديم
منصور- چته؟ نه به صبحت.... نه به الانت كه مثل برج زهرماري
نمي دانم چرا داغ كردم با صداي بلند
- خوب چيكار كنم مي خندم مي گي چرا اذيت مي كني .....خفه مي شم مي گي چرا مثل برج زهرماري خودتم نمي دوني چي مي خواي
با عصبانيت ماشينو خاموش كردم و دستي رو كشيدم بالا پياده شدم در ماشينو محكم كوبيدم
اونم سريع پياده شد و امد سمتم..... به طرف ويلا رفتم جلومو گرفت
منصور- مگه بهت چي گفتم چرا انقدر اخم تخم مي كني دختر باور كن منظوري نداشتم اگه چيزي گفتم كه باعث ناراحتيت شد منو ببخش
بغض كرده بودم ...منم عين بچه ها بودم
- نه شما چيزي نگفتي بريم تو
پشت سرم وارد شد ساعت 9 شده بود مهندس اريا نژاد و صمدي نبودن و فرهمند هم در حال پايين امدن از پله ها بود
منصور- مهندس نيستن ؟
يه ساعتي مي شه رفتن سر زمين منم امدم كه يه چيز بردارم
طور خاصي نگامون مي كرد مي دونستم داره به چي فكر مي كنه
ولي براي من مهم نبود.
مي خواستم برم سمت اتاقم
فرهمند- با پوزخند به منصور گفت مهندس اريا نژاد گفتن اگه اگه ديدمتون بهتون بگم نقشها رو اماده كنيد تا ظهر كه بيان
منصور با صداي محكم كه منم بشنوم گفت نقشه ها همين الانم اماده است نيازي تا به ظهر نيست تا نيم ساعت ديگه مي يارم
و درحالي كه كمي مي لنگيد جلوتر از من رفت سمت اتاقش
این كي وقت كرده بود نقشها رو اماده كرده جلل خالق
بعد از يه دوش حسابي حالم جا امدم رفتم پايين براي خودم به نسكافه اماده كردم در حال خوردن بودم كه منصور امد پايين
به من نگاه كرد
- براي شما هم درست كنم
منصور- ممنون مي شم
نسكافه رو اماده كردم و جلوش رو ميز گذاشتم
-شما واقعا نقشه ها رو اماده كرديد
منصور- بله فقط يكميش مونده بود كه همين الان تموم شد
- كي كه من نفهميدم؟
منصور- شما كي حواستون هست ؟
- واي تو روخدا شروع نكنيد من تو تمام عمرم انقدر با كسي كل كل نكرده بودم كه با شما كردم
منصور- خيل خوب چيزي نمي گم..... كار نقشه ها تمومه شما مي تونيد همين امروز برگرديد تهران
- واقعا يعني كاري نمونده
منصور- واقعا
چيزي نداشتم بگم خودمو دوباره با نسكافه سر گرم كردم
منصور- با من مي ياد سر زمين يا تنها برم؟
- نه منم ميام
منصور- باشه پس زود اماده بشيد بريم
من اماده ام مي تونيم بريم
راستي نگفتي چي شد كه این بلا سر پات امد
منصور- برات مهمه؟
-خوب نه چندان ولي بدم نمياد تا رسيدن به سر زمين سرگرم بشه
خنده ای كرد و گفت: هيچي فقط كمي با فرزاد معين در گير شدم
چشام چهار تا شد واقعا براي چي؟
منصور- بخاطر تو
-من؟...من ازت خواستم ؟
منصور- نه ولي ديگه خيلي پرو شده بود ادمش كردم كه ديگه طرفت نياد
-مي گم چرا ديگه نمي بينمش
منصور واقعا ممنون بابت نقشه ها اصلا همكار خوبي نبودم
ابروهاش انداخت بالا
منصور- منصور نه واقاي مهندس .....اقاي مهندس منصور همتي
خواستم چيزي بگم كه به قهقه افتاد بابا شوخي كردم حرص نخور دختر
خنده ای كردمو سرمو به طرف شيشه گرفتم و به درختاي سبز نگاه كردم كه صداي زنگ گوشيمو در امد
ديدم مهديسه
بله
سلام مينو خوبي دختر
قربونت تو چطوري؟
خوبم راستي كي مي خواي بياي
معلوم نيست شايد امروز فردا بيام چطور؟
هيچي عزيزم فقط خواستم بدونم
مشكلي پيش امده؟
نه نه خوب كاري نداري؟
نه
پس خداحافظ
خداحافظ

از كاراش سر در نمي يوردم چند لحظه به گوشي خيره شدم
منصور- مادرت بود
بله
منصور- چي گفت كه تو فكر رفتي
هيچي
سر زمين هم كارا خوب پيش مي رفت منو منصور كارمون اونجا زياد طول نكشيد ولي همچنان صمدي با منصور در مورد نقشها و قسمتهاي مختلف حرف مي زد
- مهندس پس من برم اگه با من كاري نداريد
صمدي - شما مي تونيد بريد خانوم مهندس
منصور-خانوم مهندس صبر كنيد كار من تموم ميشه الان مي رسونمتون
-نه ممنون خودم مي رم
منصور- نه الان ميام يه چند دقيقه ای صبر كنيد
باشه
به ماشين تكيه دادم بعد از 10 دقيقه ای امد
منصور- ببخش خيلي معطلم شدي
- نه بريم؟
منصور- بريم........راسستي مهندس گفت نقشه ها فعلا مشكلي ندارن... البته بايد يكي از ما دو نفر تا پايان كار باشيم نه به طور دائم ممكنه بعضها جاها تغيير كنه
-خوبه
منصور- يعني تو مي خواي بموني ؟
- من ..........نمي دونم بايد بمونم؟
منصور- چت شده چرا حواست سر جاش نيست؟
ببخش يكم ذهنم درگيره.... خوب اگه با من كاري نيست مي تونم برم
منصور- خوب اره مي توني
- يعني فردا صبح مي تونم برم
منصور- اره حتما...چيزي شده مينو
نه نه
خودم مي دونستم چم شده استرس و نگراني تمام وجودمو گرفته بود بايد هر چه زودتر به خونه مي رفتم

****
اخرين لباسمو گذاشتم تو چمدونم و يه نگاه اجمالي به سرتا سر اتاق انداختم
كار من ديگه تموم شده بود و بايد بر مي گشتم
بر خلاف امدن كه سراسر انرژي بودم ولي حالا ديگه رمقي براي برگشتن هم نداشتم
از پنجره به بيرون نگاه كردم دريا اروم بود و هنوز موجا بودن كه مي يومند و مي رفتن بدون هيچ اعتراضي از تكرار شدن
به ساعت مچيم نگاهي كردم ساعت 7 صبح بود اروم از پله ها پايين امدم
ناز گل خانوم ميز صبحونه رو اماده كرده بود سلامي كردمو پشت ميز نشستم
نازگل خانوم - مادر چايي مي خوري يا قهوه ؟
چايي لطفا
در حال لقمه گرفتن بودم كه منصور امد صبح بخيري گفت و كنارم نشست و بعد با صداي نسبتا بلندي به نازگل خانوم گفت براش چايي بياره
منصور - خوب رفتني شدي
بله شما هم از دست من راحت مي شيد
منصور - فكر كنم شما راحت مي شيد خانوم مهندس
مهندس لطف مي كنيد منو تا ترمينال برسونيد ؟
نه نميشه
بهش نگاه كردم هيچي تو صورتش نبود نه شوخي نه اخمي كاملا جدي بود.
- پس بايد زنگ بزنم به اژانس
منصور- براي چي اژانس؟
خوب من پس بايد با چي تا ترمينال برم؟
منصور - براي چي ترمينال؟
مهندس اول صبح شوخ شديد؟
منصور - نه اصلا
سرمو از بي حوصلگي تكوني دادم و شروع كردم به خوردن صبحونم
هنوز بقيه نيومده بودن چمدونمو برداشتم و به طرف در رفتم مهندس از طرف من از بقيه خداحافظي كنيد چون وقت ندارم بمونم مي خوام زود برسم
منصور - هنوز يكم زوده صبر كن من صبحونمه بخورم بعد مي ري
ببخشيد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من چيكار به كار شما دارم شما صبحونتو بخور تا هر وقت دلت خواست
از این حركات و رفتارش اول صبحي هيچ خوشم نيومد
خداحافظ مهندس
منصور - ای بابا نمي زاري كه يه صبحونه درست و حسابي بخورم
وا من چيكار به كار شما دارم
ديدم كتشو برداشت و امد طرفم و چمدونو از دستم گرفت و از در خارج شد
منم حيرون دنبالش رفتم فكر كردم دلش سوخته مي خواد منو بر سونه
چمدونو عقب ماشين گذاشت و خودش پشت فرمون
منصور- چرا وايستادي مگه نگفتي ديرت شده و مي خواي زود برسي؟
هان ؟اره اره
سوار شدم هيچ حرفي بينمو زده نشد يه موسيقي ملايم گذاشت كمي احساس خستگي مي كردم چون تمام ديشبو تو بيداري و خواب گذرونده بودم
سرمو تكيه دادم به شيشه ماشين و به بيرون خيره شدم كم كم چشام سنگين شد و كم كم به خواب رفتم
نمي دونم چقدر گذشت وقتي چشم باز كردم ديدم تو جاده ايم با تعجب برگشتم و به منصور نگاه كردم كه در حال رانندگي بود سريع به ساعتم نگاه كردم نيم ساعتي بود كه خوابيده بودم .
-كجاييم؟
منصور- تو راه برگشت خانوم مهندس
-مگه ترمينال نرفتيم؟
منصور- چرا رفتيم ولي ديدم خوابي دلم نيومد بيدارت كنم ....گفتم تا اونجا كه رسوندمت پس بقيه راه هم خودم برسونمت بعدشم خنديد
-مگه قرار نبود شما بمونيد؟
منصور- چرا
-پس چرا داريد منو مي رسونيد ؟
منصور- چقدر سوال مي پرسي دختر
چيزي نگفتم سر جام به بدنم كش و قوسي دادمو به بيرون نگاه كردم
از بعضي از رفتاراش سر در نمي يوردم ولي دروغ چرا از اينكه منو مي رسوند حس خوبي داشتم
خيلي وقت بود كه این حس به سراغم امده بود شايدم يه عادت بود ...چون تو اون مدت بيشتر وقت با هم بوديم و زياد باهم حرف زده بوديم .
صورتي دوست داشتني.... صدايي گيرا و دلنشين و خند هاي تو دل برو (دختره چشم سفيد )
تو فكر بودم كه صداي زنگ موبايلش در امد
بله
سلام مهندس خوبين
.....
ممنون
....
نه ما زود در امديم شما خواب بوديد شرمنده نشد خداحافظي كنيم
....
بله
....
نه من پس فردا بر مي گردم گفتم كه بايد بر مي گشتم تهران
.....
بله مطمئن باشيد
...
قربان شما
...
امري نيست مهندس
....
باشه خداحافظ

بايد فكرشو مي كردم اقا خودش كار داشته كه داره بر مي گرده ... حالا هم سر من منت مي ذاره
-پس شما هم قصد برگشتن داشتين نه اينكه به بنده لطف كنيد
منصور- اگه بگم اره دست از سر من بر مي داري ؟
وا من به سر شما چيكار دارم فقط گفتم شما كه مي خواستيد بيايد چرا انقدر منت سر من مي زاريد
با شدت پاشو گذاشت رو ترمز به طوري كه دوتامون پرت شديم جلو
خواستم برگردم چيزي بهش بگم كه ديدم از عصبانيت داره بهم نگام مي كنه
-چرا انطوري نگاه مي كني ...خدايي نكرده قاتلتو ديدي؟
منصور- مي دونستي تو خيلي پرويي؟
-نه نمي دونستم خوب شد گفتي كم كم داشتم فكر مي كردم ادم خوبي هستم...مهندس يعني چي این حرفا.... شما چتونه از اول صبح به گمونم زياد رو به راه نيستيا
منصور- من كي منت سرت گذاشتم مينو؟
-لازم به گفتن نيست از حركات و رفتارتون ميشه فهميد
منصور- نه تو اصلا خوبي بهت نيومده
-خوب حالا فهميديد لطفا سريعتر بريد مي خوام زودتر برسم
منصور- من راننده ات نيستم
از اول صبح كه پكر بودم حوصله این يكي رو نداشتم يه نفس بلندي كشيدم و بدون مكث كمربندمو باز كردمو از ماشين پياده شدم به طرف صندق عقب ماشين رفتم تا چمدونمو بردارم.
به زور چمدونو برداشتم به دو طرف جاده نگاه كردم زيادي خلوت بود منصور هنوز تو ماشين نشسته بود
از كنار ماشين رد شدم و كمي جلوتر رفتم چمدونو گذاشتم رو زمين و منتظر ماشين شدم.
منصور همچنان به من نگاه مي كرد يه 10 دقيقه ای گذشت ولي حتي يه ماشين هم رد نشد. حسابي كلافه شده بودم .
تو دلم هرچي فحش بلد بودم نثار مهديس كردم كه اگه ماشين دستم بود هيچ وقت به اين مصيبتا گرفتار نمي شدم
بعد از مدتي ديدم كه از ماشين پياده شد و به طرفم امد مثل دختراي لجباز رومو كردم طرف ديگه
منصور- مسخره بازي در نيار مينو الان نيم ساعته اينجايي... مي بيني كه حتي يه ماشين هم رد نميشه تازه هم رد بشه سواري نيستن.... يا ماشيناي روستايياست يا تراكتوره پس لجبازي نكن بيا بريم خيلي دير شد
هنوز بهش نگاه نمي كردم و از سرما دستامو تو بغلم جمع كرده بودمو منتظر ماشين بودم
منصور- مگه با تو نيستم چرا حالا حرف نمي زني مي خواي ازت معذرت خواهي كنم
باشه من از شما معذرت مي خوام نه ببخشيد از سركار خانوم مهندس مينو كاشاني ...ايييي نه نه ببخشيد اسمتونو نبايد مي گفتم
يه بار ديگه از اول و در حالي كه مي خنديد گفت
خانوم مهندس كاشاني از تون معذرت مي خوام

انقدر از دستش عصباني بودم كه از شوخياشم خندم نمي گرفت
هنوز داشت حرف مي زد كه صداي ماشيني امد
سريع به جاده نگاه كردم يه وانت بود كمي دلخور شدم این چه جاده ای بود كه يه ماشين هم توش پر نمي زنه
ولي براي خلاصي از دست منصور تصميم گرفتم با همين ماشين تا جايي برم
براي همينم دستمو براش بلند كردم كه كمي جلوتر از من وايستاد سريع چمدونو برداشتم و به طرف ماشين حركت كردم
-اقا كجا مي تونم سوار ماشيناي تهران بشم؟
راننده - جلوتر يه رستوران سر راهي هست معمولا ماشينا اونجا وايميستن مي خوايد شما رو تا اونجا برسونم
-بله ممنون ميشم
پس بفرمايد
-نه من عقب مي شينم راحترم
هر جور راحتريد ولي اذيت مي شيد
-نه شما نگران نباشيد
اول چمدونو بالا گذاشتم تا خواستم برم بالا كه يكي بازومو گرفت و منو به سمت خودش كشوند
منصور- تو داري براي خودت چه غلطي مي كني ؟
-دستمو ول كن هر غلطي بكنم به شما مربوط نيست
منصور- بايد خيلي بي غيرت باشم كه بزارم هر جايي خواستي بري... هي هيچي بهت نمي گم ببينم چيكار مي كني مي بينم نه هر چي بهت پر و بال بدن پروتر مي شي

-ممنون بابت پرو بالتون... دستمو محكم زدم تو سينه اش و با صداي بلندي گفتم بيا اينم پرو بال به درد نخورت
منصور از حركتم جا خورد و چيزي نگفت
راننده وانت كه از مشاجره ما امده بيرون و به ما نگاه مي كرد
راننده - خانوم مشكلي پيش امده ؟
-نه اقا لطفا منو زودتر برسونيد و بعد سريعتر رفتم و عقب ماشين نشستم
راننده كه نمي دونست چيكار كنه هنوز وايستاده بود
-مگه كريد اقا من عجله دارم
سرشوتكوني داد رفت كه سوار بشه
منصور - مينو اون روي منو بالا نيار من عصباني بشم بد عصباني ميشما
به جهنم ..... مگه تو چيكارمي ؟هان؟ بابامي؟ مامانمي ؟يا شوهرمي ؟

منصور- هيچ كدومشون ولي نمي زارمم كه هر كاري كه دلت خواست بكني
اه............. اينطورياست خوب جناب مهندس من كه رفتم تو هم بدو ببينم چطور جلومو مي گيري بعد با مشت زدم رو سقف ماشين
-اقا مي ري يا پياده بشم؟
و در برابر چشاي حيرون منصور ماشين حركت كرد
دلم نمي خواست سرش داد و بي داد كنم ولي واقعا نمي دونستم چه مرگم شده فقط مي خواستم لجبازي كنم
سرمو گذاشتم رو زانو هام تا كمي ارومتر بشم ماشين خيلي تكون مي خورد ولي طبيعي بود براي همينم هنوز سرم رو زانوهام بود تا اينكه بعد از مدتي ماشين وايستاد فكر كردم رسيديم سرمو اوردم بالا كه ديدم منصور روبه روم وايستاده
منصور- با زبون خوش مي گم پاشو وگرنه مجبورم به زور بلندت كنم

-چرا دست از سرم بر نمي داري بابا اصلا نمي خوام با تو بيام چرا حرف حاليت نميشه
چمدونمو برداشت و پريد پايين معلوم بود پاش درد گرفته ولي به روي خودش نيورد
منصور - تا چمدونو مي زارم دلم ميخواد سوار ماشين شده باشي

ای خدا ...بد بخت تر و بيچاره تر از منم اونجا بود
به راننده نگاهي كرد كه اونم منتظر بود من پياده بشم.
-اقا من كرايه شما رو مي دم يا اون اقا؟ براي چي وايستادين؟

خانوم لطفا پياده بشيد من حوصله دردسر ندارم به من چه كه شما با شوهرتون دعوا كرديد زود پياده بشيد

با خشم به منصور نگاه كردم
اون اقا گفتن شوهر منه؟
راننده خسته از این گفتگو رو به منصور گفت اقا بيا این خانومتو پياده كن من عجله دارم
با عصبانيت پريدم پايين راننده سريع سوار ماشينش شد وبه سرعت از ما دور شد.
منصور در حال سوار شدن بود
نه اقاي مهندس نمي زارم من نمي زارم حرفت به كرسي بشينه به من ميگم مينو

دستامو كردمو تو جيب مانتوم و بدون توجه به منصور به راهم ادامه دادم
براي خودم راه مي رفتم و حرف مي زدم
- به درك چمدون هم مال خودت من نيازي به تو ندارم تا حالا محتاج هيچ بني بشري نبودم چه برسه به تو ...پرو

درحال غرغر كردن بودم كه يه ماشين مدل بالا از كنارم رد شد و برام چندتا بوق زد سرجام وايستادم ماشين دنده عقب گرفت و كنارم وايستاد

مردي حدود 35 ساله و خوشتيپ پشت فرمون نشسته بود
خانوم مشكلي پيش امده كمكي از من بر مياد
-بله ممنون مي شم منو تا رستوران سر راه برسونيد
مرد خنده ای كرد و اروم در جلو رو برام باز كرد خواهش مي كنم بفرمايد
راستش وقتي به چشاي خمارش نگاه كردم كمي ترسيدم ولي معمولا من كاري رو كه شروع مي كنم بايد تا اخرش برم كه این كارام گاهي باعث دردسر ميشه

براي همين با وجود ترس سوار شدم حتي يه نگاه به عقب هم نكردم تا ببينم منصور چيكار مي كنه
مرد ضبطشو روشن كرد يه اهنگ خارجي گذاشت من از اهنگاي خارجي اصلا خوشم نمياد ولي تو اون لحظه بدك نبود .
مرد بدون مقدمه شروع كرد به حرف زدن
اسم من بابكه و ويلام همين نزديكياست دستشو براي دست دادن دراز كرد
و در حالي كه به دستش نگاه مي كردم گفتم منم مينو هستم
خودشو نباخت و دستشو زودي گذاشت رو دنده
بابك- از اشنايي با شما خوشوقتم
فقط لبخند تلخي زدم
بابك – ببخشيد مي پرسم شما تو جاده چيكار مي كرديد؟
تا رستوران خيلي مونده
بابك- نه تا 10 دقيقه ديگه اونجاييم...من معمولا این وقت از سالو تنها ميام اينجام الانم داشتم مي رفتم ويلا
ای خدا اينم يادش افتاده فك بزنه
تو حال و هواي خودم بودم كه گفت :خوشحال ميشم بيشتر باها تون اشنا بشيم
جانم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟حالاب يا درستش كن
ترسيده بودم براي اينكه فكر نكنه تنهام گفتم راستش منو وشوهرم داشتيم ميومدم كه تو راه ماشينمون خراب شد شوهرم به خاطر مريضش نمي تونه زياد راه بره براي همينم من امدم تا كمك ببرم

ابروهاشو بالا انداخت
با بك - خوشبحال همسرتون كه زن فداكار و زيبايي چون شما رو داره
مي خواستم فكشو بيارم پايين ولي بايد تا رستوران صبر مي كردم
با بك- حالا بيماريشون چي هست؟
بله؟
بابك- بيماري همسرتون مي گم
بهش خيره نگاه كردم خواستم حرفي بزنم كه ديدم ماشين منصور كناره ماشينه و داره بوق مي زنه

اتيش تو چشاش داشت شعله مي كشيد مي دونستم از ماشين پياده بشم حسابي از خجالتم در مياد
دهنم خشك شده بود این چه بازي بود كه من شروع كرده بودم
بابك - این اقا باشما كار داره ؟
يه نگاه به مرد و يه نگاه به منصور انداختم اب دهنم قورت دادم
اه شوهرمه چطور ماشينو درست كرده
بابك -مطمئنيد این اقا شوهرتونه؟
بله منظورتون چيه؟
بابك - اخه از موقعي كه حركت كرديم مدام پشت سرمون بوده در حالي كه شما مي گيد ماشينتون خراب بوده
واي حالا كارگاه بازش گل كرده
-اقا نگه داريد من پياده مي شم
بابك- نگه دارم؟
بله لطفا نگه داريد اقا
بابك - خوب اگه نگه ندارم چي ميشه انوقت؟
-اقا من با شما شوخي ندارم
بابك - منم ندارم خانوم ولي شما از اول به من دروغ گفتيد
این ديگه چه خري بودا
-اقا گيرم به شما هم دروغ گفته باشم اصلا به شما چه؟ مي گم نگه دار
بابك- وقتي با هر كسي مي پري يعني مي توني با منم پري نه خانومي
خفه شو عوضي مي گم نگه دار ناخوداگاه فرياد زدم و منصورو صدا كردم و دست بردم طرف فرمون كه باعث شد كمي تعادل ماشين بهم بخوره و ماشين به چپ و راست حركت كنه
-نگه مي داري يا باهم بريم ته دره
بابك- احمق فرمونو ول كن الان تصادف مي كنيم
-پس نگه دار عوضي

پاشو رو ترمز گذاشت و يه گوشه ماشينو متوقف كرد نزديك بود بخوريم به يه درخت ولي شانس اورديم زودي پريدم بيرون
منصور جلوي پام ترمز كرد سريع سوار شدم
-زود برو فقط زود برو منصور
ولي منصور در كمال ارامش از ماشين پياده شد
-مگه نمي شنوي ميگم بيا زود بريم كجا داري مي ري؟
ديدم رفت طرف ماشين
منم دنبالش راه افتادم

راننده حسابي ترسيده بود و قبل از اينكه من و منصور بهش برسيم دنده عقب گرفت و سريع گازشو گرفت و از كنارمو ن رد شد.

خيالم راحت شد كه حداقل از دست اون راحت شدم
منصور پشتش به من بود يه دستش تو جيبش بود و دست ديگه اشو تو موهاش فرو برده بود .
اماده هر برخوردي بودم
دوسه قدمي جلو رفت وايستاد دوباره به طرف امد بهم خيره شد سرشو تكون داد دوباره دو سه قدم از من دور شد
كه يه دفعه به طرفم برگشت و چنان كشيده ای دم گوشم خوابوند كه صورتم به سمت راست پرت شد
تعادلمو از دست دادم و محكم خوردم به بدنه ماشين دست بردم رو گونه ام ....مزه شوري خونو تو دهنم احساس كردم
هر چقدر هم كه عصباني بود اون حق نداشت ...حق نداشت منو بزنه ...منصور حق نداشت منو بزنه
سيل اشك بي اراده از چشام جاري شد
عصباني بودم احساس ضعف مي كردم چطور تونسته بود دست روي من.... روي مينو بلند كنه (الهي دستش شل شه مينو جون غصه نخور به جاش پسته بخور هه هه)
سر انگشتامو به لبم كشيدم وقتي سر انگشتامو ديدم روشون خون بود.
منصور هنوز رگهاي خشم تو چشماش موج مي زد
اون به چه حقي منو زده بود احساس بي پناهي كردم به شدت بغض كرده بودم گونم مي سوخت .
بايد جوابشو ميدادم... من بي كس و كار نبودم
تو...تو يه ادم مزخرف بي شعو.............هنوز حرفم تموم نشده بود كه يه كشيده ديگه اون طرف صورتم خوابوند
منصور- هنوز نفهميدي تو يه دختري ........نبايد سرتو بندازي پايين و هركجا كه دلت خواستي بري
-تو يه ادم عوضي هستي حق نداري منو بزني
منصور- مي زنم خوبم مي زنم تا هر غلطي كه دلت خواست انجام ندي
چونم از شدت گريه مي لرزيد
امدم دهنمو باز كنم براي اعتراض
كه دوباره دستش رفت بالا ولي همون بالا نگاه داشت و مشتش كرد
مينو به جان مادرم فقط يه كلمه فقط يه كلمه ديگه حرف بزني ....ديگه بقيه جملشو نگفت
با چشاي بارونيم نگاش كردم
منصور- الهي دستم بشكنه ببين چيكار ميكني دختر ...اخه چرا انقدر رو اعصاب ادم راه مي ري
خواست دست بكشه به صورتم كه با دستم دستشو پس زدم
در ماشينو باز كردم و رو صندلي عقب نشستم زانوهام به طرف شكمم جمع كردمو و سرمو گذاشتم روشون و با صداي بلند شروع كردم به گريه

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 36
  • بازدید سال : 147
  • بازدید کلی : 1,431