loading...
چت روم صورتی|صورتی چت|صورتی|چت صورتی قدیم
ستایش بازدید : 12 دوشنبه 25 دی 1391 نظرات (0)

چند دقيقه ای گذشت كه منصور هم امد و سوار شد حرفي نزد و منم همچنان مثل این مادر مردها گريه مي كردم
ماشينو روشن كرد و دوباره افتاديم تو جاده
10 دقيقه ای گذشت كه ماشين متوقف شد قايمكي بيرونو نگاه كردم ماشينو كنار جاده نگه داشته بود.
از توي اينه ماشين بهم نگاه كرد سرشو انداخت پايين
با صدايي كه نشون دهنده اوج ناراحتيش بود صدام كرد
مينو ...مينو....
واي ميمردم براي اينطوري صدا كردنش... ولي الان شخصيت و غرورم جايگاه بالاتري داشت.(پس دل ضعفتو بزار دم كوزه ابشو بخور دختره گيس بريده )
-دلم مي خواست جوابشو مي دادم اما ....اما ..........مينو .....مينو يكم تحمل كن وا ندي خودتو دختر... انوقت فكر مي كنه خبريه ... افرين پا بزار رو اون دل شل و ولت وتا مي توني خفه شو
منصور- مينو..... مينو ...تورو خدا...
كه صداي زنگ موبايلم امد حالا هي بگرد دنبال موبايل ....پيدا نمي شه كه
در حال كشيدن بينيم ... دنبال گوشيم مي گشتم ديدم صدا از تو كيفم كه رو صندلي جلو بود مياد
خم شدم و موبايلو از تو كيفم برداشتم و تو همون حال كه به طرف صندلي جلو خم شده بودم جواب دادم

بله؟
مهديس- سلام عزيزم... خوبي قربونت بشم
با خودم گفتم اخه الان وقت زنگ زدنه مهديس... خروس بي محل كه مي گن اينه
سلام مهديس جون من خوبم تو چطوري؟
مهديس- چرا صدات گرفته؟
هيچيم نيست سرما خوردم
مهديس - الهي بميرم خودتو خوب بپوشون
(باز محبت خاله خرسش گل كرده معلوم نيست مي خواد منو براي چي اماده كنه)
مهديس -كجايي عزيزم؟
-تو راه برگشت
مهديس -كي مي رسي مينو جون؟
-نمي دونم هنوز معلوم نيست....... چطور؟
مهديس -هيچي عزيزم ...مي دوني مينو.... مي خواستم بگم كه.....بگم كه ...راستش مينو بايد اعترافي بهت بكنم .... من هميشه از بچگيت بهت غبطه مي خوردم...... مي دوني چرا؟
تو دلم گفتم (اره چون من خوشگل بودم تو بي ريخت)
-نه مهديس جون چرا؟
مهديس -چون از همون كوچيكي دركت خيلي بالا بود
(پيف چه حرف مزخرفي )
-مطمئني مهديس جون
مهديس- اره عزيزم مگه خودت شك داري؟
-شك ندارم فقط مطمئنم هر چي داشتم همين يه قلم جنسو نداشتم
مهديس- مينو شوخيت گرفته؟
مهديس جون برو سر اصل مطلب
به چهره منصور با تنفر نگاه كردم بيچاره زرد كرده بود
-ببين مهديس جون.... من تو جايي نيستم كه بتونم زياد با تلفن حرف بزنم
مهديس- خوب عزيزم من خيلي وقت پيش مي خواستم بهت بگم اما نمي دونم چرا نشد
- چي رو مهديس جون؟
مهديس -اينكه اينكه
(اه چرا حرف نمي زني كشتي منو حرف بزن ديگه )
مهديس - راستش مينو من..... من .... خوب من .....ازدواج كردم
هاننننننننننننننننننننن؟؟ ؟؟؟؟؟.....به وضوح صداي شكستن قلبمو شنيدم .... دهنم خشك شد هجوم بغض تو گلوم... داشت خفم مي كرد
.همون طور كه دستم رو صندلي راننده بود و بين دوتا صندلي خم شده بودم به منصور نگاه كرد .
مي دونستم رنگم پريده كه داره با وحشت نگام مي كنه
مهديس - هستي مينو جون باور كه مي خواستم بهت بگم ولي گفتم بري سفر و بياي بهت بگم بهتره .....راستي داريوش هم اينجاست مي خواد باهات حرف بزنه بهش گفتم مثل دختر خودم دوست دارم
با خودم گفتم : نامرد 20 سال مادرم بودي حالا مي گي مثل دختر خودم ....خدا مي دونسته چه موجودي هستي كه بهت بچه نداد......... بي عاطفه
مهديس - گوشي عزيز م گوشي
داريوش – سلام مينو جون خوب نمي دونم چي بگم منو مهديس جون مي خواستيم سورپرايزت كنيم ......مي دونم تو هم خوشحالي
هنوز تو بهت و ناباوري بودم ديگه صداها نمي شنيدم منصور اروم گوشي رو از دستم گرفت و گذاشت رو ايفون
مهديس - عزيزم باور كن اگه داريوشو ببيني عاشقش مي شي بي صبرانه منتظره تا تو رو ببينه.... بس كه ازت پيشش تعريف كردم
قراره بعد از ماه عسل برم خونه داريوش ...باهاش صحبت كردم اگه تو هم دوست داشته باشي مي توني بياي پيش ما ...بازم خودت مي دوني عزيزم نمي خوام چيزي رو بهت تحميل كنم .......منو داريوش امشب براي 5 ماه مي ريم ماه عسل اونم كجا؟... اروپا.... باورت مي شه مينو اروپا ....عزيزم چرا حرفي نمي زني ....الو الو الو
منصور نگاهي بهم كرد و دكمه قرمزو فشار داد .
اروم از بين دوتا صندلي مثل مسخ شده ها رد شدم و رو صندلي جلو نشستم
مستقيم به جلو نگاه كردم.
منصور- مينو
به طرفش برگشتم و انگشتمو گذاشتم ر.و لبش و سرمو اروم تكون دادم يعني اينكه الان نمي خوام با كسي حرف بزنم
اونم فهميد و با گذاشتن دنده رو يك ...ماشينو به حركت در اورد.
دلم مي خواست گريه كنم ولي نه مهديس ارزششو نداشت براي چي ناراحت بودم
اون كه مادرم نبود ....ولي 20 سال كه جاي مادرم بود.
تو هيچ وقت به عنوان مادر قبولش نداشتيش.... داشتيش مينو ؟... نه هيچ وقت.... حتي يه بار هم بهش نگفتي مامان
برام فقط يه اسم بود ... يه اسم .... مهديس . فكر كن يه خواب 20 ساله بوده وحالا ديگه این خواب تموم شده.
-دلم نمي خواد برم تهران
منصور- چي؟
نمي خوام برم تهران
منصور- پس كجا برم؟
-دريا .....برو پيش دريا
منصور- يعني برگردم
با سر گفتم اره
منصور- خيلي از دستش ناراحتي ؟
-نه
منصور- پس چرا انقدر بهم ريختي ؟
-نمي دونم... لطفا ديگه دربارش حرفي نزن
****
منصور ماشينو تا كنار دريا برد دوتاييمون به دريا نگاه مي كرديم
منصور از ماشين پياده شد و به ماشينش تكيه داد بعد از چند دقيقه امد و در طرف منو باز كرد

كمي نگام كرد
مينو ... مينو
بهش نگاه كردم داشت مي خنديد از اونايي كه من عاشقش شده بودم
نا خوداگاه رو لباي منم خنده نشست و با لبخند بهش نگاه كردم
با دستاش دستمو كه مشت كرده بودمو گرفت و اروم مشت دستمو باز كرد و دستمال كاغذي كه تو دستم مچاله كرده بودم ازم گرفت و اروم گوشه لبم گذاشت و خوني كه از كنار لبم زده بود بيرونو پاك كرد .
منصور- ببين دختر خوب چيكار كردي ....الهي اون دستايي كه این بلا رو سرت اوردن قلم بشن
با خنده گفتم الهي امين
منصور- دلت مياد
-وقتي كه مي زدي دلت ميومد
سرشو از ناراحتي پايين انداخت.... ببخش خيلي عصباني شده بودم دست خودن نبود
دستمالو ازش گرفتم و خودم شروع كردم به پاك كردن بقيه خونا ي كنار لبم
-اشكالي نداره ولي يادت باشه دفعه بعد با يه استاد كاراته طرفي.... كه اگه دست روش بلند كني.....خود همون استاد كاراته دستاتو قلم مي كنه
به خنده افتاده بود
مينو
بله؟
منصور- مي ميري بگي جانم
-جانم پسر خاله
منصور- مينو.....خيلي دوست دارم
بهش نگاه كردم چشام مي خنديد
عاشقش بودم ..مي پرستيدمش ..شده بود همه ي زندگيم... مي مردم براي اغوش گرم و پر محبتش
هنوز بهش نگاه مي كردم صورتم گل انداخته بود
منصور- با من ازدواج مي كني ؟
بايد سر به سرش مي ذاشتم
-اگه جوابم منفي باشه چيكار ميكني؟
منصور- انوقت تا اخر عمر فقط به ياد تو زندگي مي كنم
از ماشين پياده شدم كمي ازش فاصله گرفتم سريع به طرفش چرخيدم و در حالي كه عقب عقبي راه مي رفتم به چهره رنگ پريده و پر استرسش نگاه كردم
-چرا رنگت پريده؟
منصور- اذيت نكن مينو....جوابم فقط يه كلمه است....اره يا نه؟
با من ازدواج مي كني مينو؟ .... اره؟..... مينوي عزيزم بامن ازدواج مي كني ؟
سرمو به طرف اسمون گرفتم و درحالي كه مي خنديم بهش خيره شدم
-اگه مي خواي بگم اره فقط يه شرط داره منصور
هنوز كنار ماشين وايستاده بود در حالي كه بهم نزديك مي شد
منصور- هرچي بگي قبوله
حالا دقيقا روبه روي هم ايستاده بوديم
تو چشاي مشكيش نغمه عشقو مي خوندم
منصور- حالا شرطتت چيه؟
سرمو اروم بردم كنار گوشش
-اينكه..
منصور- اينكه چي ؟ اينكه چي مينو؟
با سرعت ازش دور شدم و شروع به دويدن كردم به عقب برگشتم همونطور سرجاش وايستاده بود
بلند فرياد زد اينكه چي مينو؟؟؟؟؟؟
-اينكه منصور فقط يه بار
فقط يه بارديگه ............بهم بگي......بهم بگي دوسم داري
با صداي بلند شروع كرد به خنديدن وبه طرفم دويد
با دويدنش منم دوباره دويدم انقدر دويدم كه از نفس افتادم ....خم شدم كه نفس تازه كنم كه يهم منو از پشت بغل كرد و دوتايمون افتاديم رو شناي خيس
دوتايي در حال خنديدن بوديم بلند شد و كنام نشست كمي سرمو بالا اورد و گذاشت رو پاش
دست چپش زير سرم برد و با دست ديگش منو تو اغوشش كشيد و به چشمام خيره شد
اروم سرشو بهم نزديك كرد ....هرم نفساش صورتمو نوازش مي كرد
منصور- منم بهت نه تنها يه بار بلكه روزي هزار بار ... هزار بار مي گم
مينوي عزيزم دوست دارم
دوست دارم ...............مينوي من
با گفتن این حرف لباي داغشو روي لباهاي پر حراراتم گذاشت
و این دريا بود كه با صداي امواج بي نظيرش موسيقي عشق منو منصور شد


پايان

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 19
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 35
  • بازدید سال : 146
  • بازدید کلی : 1,430